کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

محرم

  سلام همه هستیم   مامان جون این ماه ، ماه خیلی عزیزی هست پر از برکت و در عین حال پر از غم و اندوه واسه ما مسلمونا این ماه ماهی هست که امام حسین به شهادت رسیده و بقیه یارانش . میدونم الان معنی این حرفها رو متوجه نمیشی باید خیلی بزرگ بشی تا بفهمی منم برات خیلی کم میگم هر وقت که بزرگ شدی برات بیشتر توضیح میدم فقط این رو بدون که همیشه تو زندگیت به همین عزیزا و اماما و خدای بسیار مهربون توکل کنی و سعی کنی تا اونجایی که میشه به حرفاشون گوش کنی . 2 روز پیش عاشورا بود و من و تو بابا امیر رفته بودیم بیرون عزاداری الهی بگردم دور سرت مامان وقتی میدیدی دارن مردم سینه میزنن تو هم مثل اونا شروع میکردی به سینه زدن و البته یکم بعد خوابت...
17 آذر 1390

لباس محلی

سلام مامانی   پسرم چند وقت پیش دایی امیر رفته بود شیراز و برات سوغاتی لبالس محلی آورده بود که برات عکسش رو میزارم . خیلی اذیت کردی تا تونستم این عکس رو بگیرم ولی اشکال نداره     اینم از عکسا   پسرم الان تو سنی رسیدی که دقیقا تو اوج تقلید هستی هر کاری که ما انجام میدیم دقیقا همنا رو انجام میدی الهی فدای کارات بشم من دیگه ما باید خیلی حواسمون به کارامون باشه .   دوست دارم ...
13 آذر 1390

بدون عنوان

سلام نفس من   دیروز من و شما با خاله مهسا یه سر رفتیم مهد عمه آذر تا دلت خواست برای خودت پادشاهی کردی خوب مهد عمه بود دیگه کسی نمیتونست به آقا کسری حرفی بزنه همه جا رو بهم ریختی کلی هم بازی کردی طفلکی عمه هر چقدر خواست باهات بازی کنه اصلا بهش اجازه ندادی چند تا عکس از مهد برات میزارم گلم . مامانی الان چند روزه هوا خیلی سرد شده همش داره برف میاد و من خیلی خوشحالم آخه مامانی یه جورایی جنون برف بازی و برف داره چیکار کنم خوب مامانی از بچگیم خیلی هوای سرد و برف و بارون رو دوست داشتم وقتی برف میبینم عین نی نی کوچولوها کلی ذوق میکنم بخاطر همین دیروز بعد از ظهر نرفتم سر کار که بمونم خونه . شب که بابا...
6 آذر 1390
1